نویسنده این مقاله که برگردان آن پیشروى خوانندگان است، دکتر عبد اللّه الخباص استاد ادب عربى دانشگاه«الزرقاء» اردن است که در نگارش این مقاله با قبول زحمت فراوان، مقاله را مستند، قابل اعتماد و کمنظیر ساخته است.در یغمان آمد که بهطور کامل آن را براى خوانندگان ایرانى ترجمه نکنیم.امید که این تلاش فروتنانه در کار ترجمه، سپاس و ستایشى از تکاپوى پیوسته، پیگیر و خستگىنشناس مردى باشد که به خاطر آرمانها و ایدههاى والا و ارجمند دینى، به پاى چوبه دار رفت تا با شهادت خود، ادعانامهاى علیه حاکمیت بیداد و زورمدار دوران معاصر مسجل کند که خود درباره آن گفته است:
«من پیش از این هم مىدانستم که هیأت حاکمه نمىخواهد زنده بمانم.من بار دیگر اعلام مىکنم که نه پشیمانم و نه اظهار ندامت مىکنم و نه از این رأى اندوهناکم، بلکه بسیار خوشحال و شادمانه که در راه هدف مقدس و ایدهآل کشته مىشوم.البته تاریخ آینده درباره ما و حکومت، داورى خواهد کرد که کدام یک از ما راستگو و برحق بودهایم.» * یادآورى مىشود که پانوشته از مترجم است. آوازهاش پایدار و یادگارهایش زادراه ره پویان باد
()سید قطب با آثار ماندگار خود، همچنان حضورى مؤثر، فعال و موجخیز در اندیشه و ادب معاصر اسلامى دارد.تاکنون به مناسبتهاى گونهگون و در آثار مختلف از سید قطب و آثار و فعالیت و نقش او یاد شده است، و مىتوان ادعا کرد که از سال 1966-سال شهادت غمبار و با شوکت و جلال او-تا امروز سالى نگذشته است که درباره وى کتاب یا دستکم مقالهاى به نگارش درنیامده باشد.براى آن که آنچه گفتیم ادعایى صرف ننماید، به دستهاى از این آثار اشاره مىکنیم:
-«سید قطب و شیوه او در تفسیر»[سید قطب و منهجه فى التفسیر]از اسماعیل الحاج امین.
-«سید قطب شهید زنده»؛«ایماژهاى هنرى در قرآن از دیدگاه سید قطب»؛«شیوه سید قطب در تفسیر»از دکتر صلاح الخالدى.
-«سید قطب و میراث ادبى و فکرى او»از ابراهیم بن عبد الرحمن البلیهى.
-«اندیشه و ادب سید قطب»-به زبان انگلیسى-از دکتر العشماوى.
-«سید قطب:چکیده شرح حال، راه کارش در جنبش، نقدهایى که از او شده»از محمد توفیق برکات.
-«سید قطب یا انقلاب اندیشه اسلامى»از محمد على قطب.
-«همگام با سید قطب در اندیشه سیاسى و دینى او»از مهدى فضل اللّه.
سید قطب به تاریخ 9/10/1906 در«موشا» یکى از روستاهاى استان سیوط مصر زاده شد. «موشا»در کنار رودخانه نیل، روستایى توانگر و پیشرفته بود. *
اهالى آن از راه کشاورزى امرار معاش مىکردند، بىآنکه فئودالیزم، سایه خود را بر آنان گسترده باشد.
پدر او حاج قطب ابراهیم حسین شاذلى، هندى تبار بود.چنانکه خود سید در ملاقات با ابو الحسن ندوى در قاهره به سال 1951 تصریح کرده و گفته بود که جد ششم وى-فقیر عبد اللّه-، هندى است.«ندوى»در این ملاقات از سید براى سفر به هندوستان دعوت مىکند که سید دعوت را مىپذیرد.خانواده سید ثروت زیادى نداشت، اما داراى وجاهت بود.{
پدر سید، بزرگ خاندان خود بود که مىبایست نام و نشان و موقعیت آن را حفظ کند.خانواده مادریش نیز اصیل و کهن، و از جهت مکنت و ثروت در حد خانواده پدریش بود.پدر سید با دیگر مردان روستا فرق داشت، چون مردى روشنبین و آگاه بود.روزنامهها را مىخواند و در یکى از آنها مشترک بود.او عضویت کمیته«الحزب الوطنى» روستا را داشت.عناصر میهنى به منزل وى تردد مىکردند، تا این که آنجا پاتوغ آنان شد.
پدر سید مردى دیندار بود، چنانکه از اهداى کتاب«مشاهد القیامه فى القرآن»به روح وى برمىآید(انتشار:1947 م)مادر او[نیز]-همچنانکه استاد محمد قطب مىگوید-اهل دیانت بود.سید قطب گفته وى را در اهداى کتاب«التصویر الفنى فى القرآن»(انتشار:1945 م)بدینگونه تأیید مىکند:
«این کتاب را به تو اى مادر پیشکش مىکنم! چه دیر زمانى در روستا از پس شیشهها به قاریان گوش فرا مىدادى که در طول ماه مبارک رمضان در خانه ما قرآن را ترتیل مىکردند و من در کنار تو مىخواستم مانند کودکان بازى کنم که با اشارهاى قاطع مرا بازمىداشتى.و وقتى در برابر تو بالیدم مرا به دبستان فرستادى و نخستین آرزویت آن بود که خداوند در کارم گشایشى بفرماید تا قرآن را حفظ کنم و آوازى خوش و زیبا عطایم کند تا در هر لحظه آن را بر تو آرام بخوانم!»
پدر سید قطب دو همسر داشت.سید در جاى جاى کتاب«طفل من القریه-کودکى از روستا-»به برادر ناتنى خود از همسر اول اشاره مىکند که در حد یک نسل از او بزرگتر بود.اما مادر سید که -سید قطب طلایهدار اندیشه معاصر اسلامى...»ازا ستاد یوسف العظم.
-«سید قطب بیوگرافى و ادب او»از عبد الباقى محمد حسین.
بدین ترتیب، سید قطب از اندک اندیشمندانى گردیده که تا این حد نویسندگان و فرهیختگان دنیاى اسلام را به خود مشغول داشتهاند.
در زبان فارسى شاید شیواترین و جدىترین نوشته در باره سید قطب، پیشگفتار سید هادى خسروشاهى بر کتاب؛ما چه مىگوییم؟»باشد.پس از پیروزى انقلاب نیز نوشتار«ژیل کوپل»با عنوان«سید قطب نویسنده و شهید»در کتاب«پیامبر و فرعون»قابل توجه و عنایت است.با این وجود، این دو نوشته زیبا و مؤثر کاستهایى چند دربردارند که نمىتوان نادیده گرفت و ناگفته گذاشت:
1-این دو نوشتار سیمایى کامل و رسا از سید قطب عرضه نمىکنند.
2-منابع خود را به تمام، همراه ندارند.
3-مطالبى در این دو نوشته آمده که با منابع دیگر همخوان نیست.
در جاى خود به هر یک از این موارد اشاره خواهد شد.
همسر دوم پدرش بود، چهار دختر و دو پسر به دنیا آورد با نامهاى:نفیسه، سید، امینه، محمد و حمیده.
پس از آن که سید روستا را به قصد قاهره براى تحصیل ترک گفت، برادرش محمد قطب نخستین فرد خانواده بود که براى تحصیل و آموزش به او پیوست.مادر ایشان نیز هرازچندى براى زیارت دو فرزند خود و برادرش، براى رفتن به قاهره رخت سفر برمىبست.یکبار که او در قاهره به سر مىبرده، همسرش در روستا وفات مىکند.از اینرو-چنانکه حمیده قطب حکایت کرده-همراه سید به روستا بازمىگردد.پس ازا ین بود که مادر -با دو دختر خود-بقا یا سکونت در روستا را نتوانست تحمل کرد.بدین جهت رهسپار قاهره شد.اجل، خود مادر سید را نیز به سال 1940 در ربود که سید در رثاى او در مجله الرساله اشکهاى سوزان ریخت و مرثیه را با این عبارت به پایان برد:«فرزند داغدیده تو!»
وقتى سید قدم به شش سالگى نهاد، خانوادهاش تصمیم به علمآموزى وى گرفت، اختلاف پیش آمد:گروهى در پى رفتنش به مکتبخانه براى حفظ قرآن بودند * و گروهى دیگر رفتنش به دبستان را مىخواستند، چون پیشرفتهتر و تمیز بود و قرآن را نیز در کنار علوم دیگر آموزش مىداد.سرانجام طرفداران مدرسه پیروز شدند و سید هم از نتیجه خرسند شد.او در تحصیل بخصوص در درسهاى زبان عربى سرآمد بود، به نحوى که نظر معلمان خود را به خویش جلب کرد.وقتى ده ساله شد براى تشبّه به مردان در مسجد نماز مىگزارد.
سید قطب چون خود را مردى مسؤول مىدید که اهمیت و اعتبار خاص دارد، از اینرو سزاوار نمىدانست که نماز جماعت با مردان را ترک کند.سید کتابها را از «عمو صالح»نامى که خورجین پر از کتاب خود را بر دوش مىگرفت و در ماههایى از سال، سه یا چهار روز به روستاشان مىآمده، خریدارى مىکرد. او دو کتاب:یکى در هیئت از ابى معشر فلکى و دیگر کتاب«شمهورش»را از وى ابتیاع کرد. *
سید قطب در کنار اثرپذیرى از جوّ خانه روستایى که عناصر وطنخواه به آنجا گرد مىآمدند، از استاد ناظر خود اثر پذیرفت که وطندوستى در او موج مىزد و با سخنرانیهاى خود دانشآموزان را آماده انقلاب مىساخت و آنان را به حرکت مىآورد.آن سخنرانیها در روح و روان سید اثر گذاشت.بدین سبب براى مشارکت در انقلاب ملى که در سال 19190 شعلهور شد، درنگ نکرد.وى سخنرانیها را مىنوشت و شعرهایى از خود-که مىپنداشت موزون است اما درهم ریخته بود-تضمین مىنمود و در مساجد و مجالس ایراد مىکرد.آنگاه که سید روستا را براى رفتن به قاهره و اتمام تحصیل بدرود گفت، * در کنار دایى خود که فارغ التحصیل الازهر بود و در قاهره به تدریس و روزنامهنگارى اشتغال داشت، سکنى گزید.
او به مدرسه مقدماتى عبد العزیز ملحق شد و سه سال در آنجا گذراند.در وقت ثبتنام پانزده ساله بود.این مدرسه مدرکى به نام«الکفاءة»به فارغ التحصیلان خود مىداد که در زمان کنونى تعادل دیپلم یا متوسطه است.سید به این قناعت نکرد.آرزوهاى علمى او را واداشت تا به تحصیل ادامه دهد.بدین جهت در فاصله سالهاى 1929- 1928 به مدت دو سال وارد«دار العلوم مقدماتى» شد که تحصیل در آن پیشدرآمدى براى تحصیل در«دار العلوم»بود.سال 1930 به دار العلوم پیوست.در سال 1933 با دستیابى به مدرک کارشناسى در ادب و فوق دیپلم در علوم تربیتى و تخصص[در فنون]زبان عربى فارغ التحصیل شد.
پس از اتمام تحصیل، به عنوان دبیر در وزارت معارف به استخدام درآمد و شش سال(1939- 1933)به تدریس ادامه داد.سپس تدریس را واگذاشت تا در وزارت معارف براى نظارت بر فرهنگ عمومى مشغول کار شود.هشت سال (1948-1940)در این پست دوام آورد و در تألیف کتابهاى مورد نیاز وزارت براى مدارس تابعه شرکت کرد و در تألیف کتابهاى زیر سهیم شد:
-تازههاى زبان عربى[الجدید فی اللغة العربیة]
-تازههاى سرود[الجدید فی المحفوظات]
-بوستان کودکان[روضة الاطفال]
وى در همان حال که کارمند وزارت بود، صریح و بىپروا مقالات تند سیاسى مىنوشت، اوضاع داخلى را به باد انتقاد مىگرفت، به سیاست دولت حملهور مىشد.بىباکى و جسارت او باعث گرفتاریهایى در کارش شد و رئیسانش را به خشم آورد.با این وجود از نگارش مقالات آنچنانى کوتاه نیامد، بىآنکه به عاقبت کار خود وقعى نهد. به همینخاطر، وزیر معارف بر او غضبناک شد و در یکى از روزها گفته بود: «باید این کارمند اخراجیا تبعید یا آواره و دربدر شود.اداره امنیت عمومى برخى موارد را درباره وى به اطلاع من رسانده!...و خبر داده که به نفع اپوزیسیون فعالیت مىکند.به علاوه، پروندهاش بىایراد نیست.و در مورد مقالات سیاسى وى در نشریات، هشدارها و تذکراتى است در حالى که کارمند دولت است.»
سخنان وزیر سید را برآشفته کرد و باعث شد که تصمیم به استعفا بگیرد، ولى دکتر طه حسین تلاشهاى بسیارى مبذول داشت تا از استعفاى وى جلوگیرى کند.براى همین نزد وزیر پایمردى کرد و [سرانجام]در تلاش خود کامیاب گردید.در این باره سید مىگوید:
به من خبر رسید که تبعید خواهم شد، به همین خاطر تصمیم به استعفا گرفتم؛ولى جوانمرد نیکنهاد، طه حسین از پذیرش آن سرباز زد و گفت:«تا من در این وزارت هستم ترا توان استعفا نخواهد بود.»
طه حسین از وى درخواست کرد به مدت دو ماه در منطقه صعید به کار بازرسى بپردازد تا گزارش جامعى از وضعیت دروس زبان عربى در مدارس، به وى تقدیم کند.سید این درخواست را پذیرفت و لطف و مرحمت طه حسین را ارج نهاد. *
دایى سید که سید در خانهاش بود، با استاد محمود عقاد رابطه دوستى داشت و هر دو عضو «حزب وفد»بودند.بعد از قوت گرفتن رابطه عقاد با سید، عقاد توانست بر سید تأثیر کند؛به نحوى که به عضویت حزبوفد درآید.عضویت او تا زمانى که پیشواى حزب مصطفى نحاس درخواست انگلیسیان را در فوریه 1942 اجابت کرد، ادامه داشت و پس از توافقى که براساس آن، تانکهاى انگلیسى دروازههاى کاخ عابدین را ویران ساختند، اعتماد خود را به حزب وفد و رهبران آن از دست داد و از آن جدا شد.آنگاه که جماعت سعدیین از حزب وفد انشعاب کردند، سید احساس کرد که از جهت عاطفى به آنان نزدیک است.از این باب به آن پیوست و بعد از دو سال با کنارهگیرى از آن از تمام احزاب مصرى کناره گرفت؛چون دیگر بدانها اعتماد و اطمینان نداشت.وى در مقاله شدید اللحنى در مجله «الرسالة»با عنوان«برنامههاى خود را اصلاح کنید، یا قبل از فوت وقت کنار بکشید»نظر خود را در اینباره اعلام کرد.
پس از این سید احزاب مصرى را ترک کرد، به نوشتههاى تند خود که ناخوشنودى حاکمیت را برمىانگیخت، ادامه داد.در سال 1947 م مجلهاى با نام«اندیشه نو الفکر الجدید»را نشر کرد که در آن به اوضاع اجتماعى موجود آن زمان تاخته بود که موجب آمد تا دولت، امتیاز مجله را لغو و تمام راههاى نشر را بر او ببندد.حکم توقیف وى هم صادر شد، ولى به سبب رابطه شخصى که با نخست وزیر محمود فهمى النقراشى داشت، این حکم به اجرا درنیامد.نخستوزیر براى فرونشاندن بلوا از وى خواست تا در یک هیأت اعزامى براى بررسى نظامهاى آموزشى آمریکا راهى آن کشور شود.
حسن البناء
سید در قبول این پیشنهاد مردّد و دودل بود و سرانجام پس از نزدیک به دو سال، پیشنهاد را پذیرفت و در سال 1948 با یک کشتى به آمریکا عزیمت کرد. *
وى در آنجا براى آشنایى با نظامهاى آموزشى رایج به مدت دو سال به گشتوگذار در دانشگاهها و مراکز علمى پرداخت و عاقبت در سال 1950 م به قاهره بازگشت و کار خود را در وزارت معارف از سرگرفت و کوشید با پیشنهادها و یادآوریهاى خود به وزارت معارف، آموزش و نظامات موجود را اصلاح کند، ولى در برابر طرحهایى که تقدیم مىکرد، گوش شنوایى نمىیافت.
او در آن زمان در دانشکده دار العلوم کنفرانس مىداد که به دنبال آن از وى دعوت شد تا افزون بر شغل مشاورت فنى وزارت، در آن دانشکده به تدریس بپردازد.آخر الامر، پس از بیست سال خدمت و پیش از پیروزى انقلاب 1952 مصر، با کار در وزارت معارف وداع کرد.
سید قطب هنگام اقامت در آمریکا درباره جمعیت اخوان المسلمین بخصوص پس از قتل بنیانگذار آن، «حسن البنا»به سال 1949 به تأمل پرداخت. سید در آنجا شاهد بود که چگونه برخى از نشریات آمریکایى از خبر ترور حسن البنا استقبال کردند. گفتوگوهاى او با یکى از استادان انگلیسى در آمریکا که سید را مرتب براى دیدار خود به خانهاش دعوت مىکرده-که بعد روشن مىشود عضو اداره مرکزى سازمان جاسوسى بریتانیاست و سید را از خطر روى کار آمدن جمعیت در مصر هشدار مىداده-وى را بیش از پیش در پیوستن به جمعیت اخوان متقاعد مىکند.
اینها زمینههایى بود که گرایش مکتب فکرى سید که راهنماى او در مراحل بعدى بود، رقم زد. پژوهندگان وقتى آغاز تمایل سید به جمعیت اخوان و همکارى با آنان را به بررسى مىگیرند، به همین اندازه اکتفا مىکنند.ولى بایسته است (*)«در سال 1945 که احزاب سیاسى را رها کرد زیرا آنها را بقایاى دوران قدیم مىشمرد، موضوع اصلى مقالاتش از ادبیات به ناسیونالیسم، حوادث سیاسى و مسائل اجتماعى تبدیل شد. تلاشهاى او چنان پر تبوتاب بود که ملک فاروق را به وحشت انداخت.شاه مىخواست او را زندانى کند، اما سید به خاطر تماسهاى گذشتهاش با طرفداران حزب وفد، توانست از حبس بگریزد، در عوض او را بطور غیررسمى به تبعید فرستادند.سید را در 1948 براى اقامتى نامحدود به ایالات متحده امریکا فرستادند تا از طرف وزارت معارف عمومى به مطالعه سیستم آموزشى آمریکا بپردازد».(مأخذ سابق، ص 38)
()«سید براى شانزده سال به استخدام وزارت معارف عمومى مصدر درآمد.پس از بازگشت به مصدر در تابستان 1951، آنچنان به سختى جامعه آمریکا را تقبیح کرد، که مجبور شد از وزارت معارف عمومى استعفا کند.»(همان مأخذ، ص 37 و 39)
پیشینه دینى سید را هم بیفزاییم، به ترتیبى که در شرح نشوونماى وى در روستا گذشت؛بعلاوه بررسیهاى هنرى قرآن کریم از سال 1939 که همانطور نضج مىگرفت تا به شکل پخته آن به سال 1945 م در کتاب«التصویر الفنى فى القرآن» تبلور پیدا کرد.چنانکه سال 1947«مشاهد القیامه فى القرآن(صحنههاى قیامت در قرآن)»را نشر داد که شیوه التصویر الفنى...را در آن به کار بسته بود. *
حتم مىنماید که این بررسیها و پژوهشها در جان و روان سید که شاعر بود و مقاله ناقدانه مىنوشت و فعالیت ادبى مىکرد، اثر کند.به گمان من، براى همین است که این دو کتاب گامى در راه دیندارى مجدد وى و اهتمام وى به اسلام و نگاه اسلام به بسیارى از مسائل و چارهجویى آنها از منظر خالص اسلامى به شمار مىآید؛همانگونه که از کتاب وى«عدالت اجتماعى در اسلام»مىتوان دریافت که به سال 1949 م نشر کرد.بنابراین، سید قبل از گرویدن به اخوان، به دیندارى و نگاه افکندن به قضایا از منظر دینى، روى آورده بود. بدین جهت مىتوان گفت با پیوستن به جماعت اخوان، هیچ طفرهاى در زندگى سید قطب اتفاق نیفتاد.جا دارد به آنچه گذشت عامل دیگرى اضافه کنیم، یعنى همان نفرت سید از خلأ معنوى که در آمریکا دیده بود؛معنویتى که سید از کودکى بدان عشق مىورزید.وى در سه مقاله با عنوان «آمریکایى که من دیدم»تمدن مادى آمریکایى را که مبتلا به فقر و قحطى معنوى وا رزشى و به تعبیر خود او ورشکستگى گردیده بود، به شدت تقبیح کرد.برخى جستارگران گمان زدهاند که سید با شنیدن خطابههاى«حسن البنا»که همانند سحر بر او اثر گذشته بود، به فعالیتهاى اسلامى رو کرد! روشن نیست که اینان در قضاوت خود به چه چیز، غیر از شتابزدگى و تعمیم و بىدقتى؛استناد جستهاند؟تا آنجا که ما خبر داریم، هیچ دلیلى در دست نیست که رابطه سید قطب به البنا را اثبات کند.وى در قاهره با البنا آشنایى نداشت، گرچه آوازه و دعوت او را پیش از سفر به آمریکا شنفته بود.طبیعى است که پس از بازگشت از آمریکا نیز با او آشنا نشود و دیدار نکند؛چون البنا در سال 1949 م ترور شد و سید در این زمان در آمریکا بهسر مىبرد.پیدا نیست که اینان چگونه بین ادعاى خود که سید خطبههاى البنا را شنفته و تأثیر فسونگر آنها را در خود احساس کرده، با سخن دیگر خود درباره پیوستن سید به جماعت اخوان در سال 1951 وفق مىدهند!؟
وقتى سید قطب از آمریکا بازگشت، مىدید ایرادهایى در کار جماعت اخوان هست.«حسن الهضیبى»مرشد و راهبر اخوان المسلمین پس از حسن البنا، او را فراخواند تا ایرادهایى که گرفته بود، برطرف شود.او پذیرفت و در سال 1951 در جمع الاخوان درآمد.
در سال 1952، اخوان سید را براى عضویت در «دفتر ارشاد»جماعت برگزید تا ریاست بخش[نشر و گسترش دعوت(نشر الدعوه)]در مرکز عمومى جماعت اخوان را به عهده بگیرد.
سید در سال 1952 م به عنوان نماینده جمیعت اخوان المسلمین در«کنفرانس اسلامى- مردمى»که در قدس برگزار گردید، شرکت کرد.
آنگاه مرکز عمومى اخوان المسلمین، هفتهنامه خود را به سال 1954 نشر کرد و سید سردبیرى آن را تا زمان تعطیل و پس از انتشار دوازده شماره، بهدست گرفت. *
او در زندان آثار متعددى نگاشت که مسند و تکیهگاه اخوان براى نشر افکار خود بود؛تا جایى که به قول وکیل مدافع جمعیت، استاد عبد الحکیم:«سید براى حزب-جمعیت- اندیشمندى گردید که نتوان از نظرات او چشم پوشید.»
سید در سال 1954 بازداشت و مدتى بعد آزاد شد.و پس از آنروانه بازداشتگاه شد و همچنان در زندان به سر برد تا دادگاهى به ریاست محمد فؤاد الدجوى تشکیل و به اعدام سید حکم کرد.
رژیم ناصرى حکم اعدام سید و محمد یوسف هواش و عبد الفتاح اسماعیل را-که رحمت خدا بر آنان باد-در بامداد 29 اوت 1966 به اجرا گذاشت.روزنامه الاهرام(ش 2911)خبر اعدام را در گوشهاى کوچک و بدون هیچ توضیحى درج کرد.
آغاز سرایش شعر سید به دوران کودکى او در روستا بازمىگردد که اندکى بیش از ده سال داشت. در آن زمان و با آن سن و سال، خطابهها را با تضمین شعرهایى از خود، در مساجد و در تأیید انقلاب مصر ایراد مىکرد.خود سید در مقالهاى درباره زن که مجله«الاسبوع»نشر کرد، ابیاتى را از شعرش که در شانزده سالگى سروده بود، شاهد مىآورد.اینها پیش درآمدهاى شعرسرایى سید بود.ولى تنها، کوششهایى بود که از مرحله هوس در نظم شعر پیشتر نمىرفت.سید پس از آن به مرحله سرایش همراه با درک و دریافت پاگذاشت.
بعد از ورود به دار العلوم و گسترش افقهاى فرهنگى، خاصه پس از فارغ التحصیل شدن از آن به سال 1932 م، قریحه شعرى او به دهش چکامههاى عدیدهاى آغازید.در سال 1934 نزدیک به چهل چکامه سرود که به یک سوم اشعار تمام عمرش مىرسید.سید دیوان خود(الشاطى المجهول-کرانه ناپیدا)را که شصت و دو چکامه بود در دویست و هشت صفحه، به سال 1935 م نشر کرد.او این دیوان را با قطعهاى هشت بیتى به برادر خود محمد قطب اهدا مىکند که مطلع آن چنین است:
أخى ذلک اللفظ الذى فى حروفه
رموز و الغاز لشتى شتى العواطف
برادر واژهاى است که در هر حرفش رازها و رمزهاى عواطف رنگارنگ نهفته است.
سید در آغاز-تا حد زیادى-متأثر از شعر عقّاد بود.سپس از آن دست کشید و بر شعر ایدهگرا که عقّاد نماینده آن بود، روى آورد.او در چکامههایش از رابطه با هستى و موضع خود در برابر زندگى وزندگان در این هستى، داد سخن داد.چیزى که در این عرصه نظر ما را به خود جلب مىکند، تصویرى است که وى از هستى داده که بدبینى و نگاه سودازده، آن را دربرگرفته، یأس و ناامیدى در آن موج مىزند.او در چکامه(یوم خریف-روز پاییز)هستى را در حرکت خود بىجهت و هدف مىیابد که غایتى براى خود سراغ ندارد.این دو بیت از جمله ابیات آن چکامه است:
وقف الکون ساهما لیس یدرى
هستى نادانسته به حیرت ایستاد
این یمضى و این لو شاء یمضی
به کجا رود و اگر خواست رو به کجا نهد؟
طالما دار بالأنام و داروا
مادام که با خلایق در گردش است و خلایق نیز در گردش.
بین رفع من الحیاة و خفض
در کشاکش افت و خیزهاى این زندگى.
شاید مفاد این جهتگیرى در شعر همان باشد که سید براى ابو الحسن ندوى اعتراف کرده بود، به این که پس از استقرار در قاهره، تمام پیوندها میان او و تربیت نخستینش از هم گسست و فرهنگ ساده و سطحى دینى و اعتقاد اسلامى او بر باد رفت و موجى از شک و تردید درحقایق دینى او را فراگرفت. *
سید قطب زندگى ادبى خود را به عنوان نویسنده، در روزنامهها و مجلات مصرى آغاز مىکند که در آنها-چه قبل از ورود به دار العلوم و چه پس از آن- مقالات گوناگون نشر مىکرد.در دهه سى میلادى سید از مقالهنویسان برجسته مىگردد، بخصوص در مقاله ادبى که در آن با ادیبان برنا و پیر، در مسائلى که مطرح مىکردند یا آراى ادبى و ناقدانه که ابراز مىداشتند و معمولا جنگ و جدال در پى داشت، به بحث مىپرداخت.در دهه چهل، سید در میان ادیبان و ناقدان، ناقدى نامور گردید به نحوى که در مقالات خود، بیشتر محصولات ادبى، شعرى، نقدى و فکرى را به بررسى و تحلیل مىگرفت.
در دهه پنجاه و پس از بازگشت از آمریکا، تقریبا از نگاشتن مقالههاى ادبى و ناقدانه اعراض مىکند و به نوشتن مقالات دینى و سیاسى مىگراید که در اغلب به سبب رویکردهاى اسلامى در فترت پسین زندگى، انعکاسى از دیدگاه دینى وى است.برجستهترین مقالات او، مقالات ناقدانه ادبى، مقالات اجتماعى و مقالات سیاسیا ست. مقالات گوناگون ایشان در روزنامهها و مجلات بسیارى نشر مىیافت که نشریات زیر از اهم آنهاست:
المصور، الجهاد، البلاغ، البلاغ الاسبوعى، کوکب الشرق، الأهرام، المقتطف، الاسبوع، العالم العربى، الفکر الجدید، الدعوة، المسلمون و الأخوان المسلمون.
سید عهدهدار سردبیرى سه نشریه بود، بدین ترتیب:
-العالم العربى، سال انتشار 1947.
-الفکر الجدید، انتشار سال 1947.
-الاخوان المسلمون انتشار به سال 1954.
*سید به سال 1932 م در تالار دار العلوم و قبل از اتمام تحصیل، کنفرانسى با عنوان«مهمة الشاعر فی الحیاة و شعر الجیل الحاضر»ایراد کرد.پیش از آن، استاد وى مهدى علام، او را به حاضران معرفى کرده بود.آن کنفرانس با همان عنوان در سال 1933 به صورت کتاب جداگانه نشر شد.
*وى در دهه سى، همچنان نگاشتن مقالات نقدى خود را پى مىگیرد.او را در سال 1938 م مىیابیم که در مجله الرساله به ستیزجانانه ادبى و با مقالات شدید اللحنى به مدت چند ماه علیه رافعیان و به نفع عقاد و مکتب او دست مىیازد.
*وقتى کتاب«مستقبل الثقافة فى مصر»دکتر طه حسین به سال 1937 وارد بازار شد، سید آن را در نشریه دار العلوم با پژوهش على حده، نقد مىکند.این پژوهش به صورت کتاب درنیامد، ولى در سال 1969 م انتشارات دار السعودیة للنشر و التوزیع آن را پس از مرگ سید قطب با عنوان «نقد کتاب مستقبل الثقافة فى مصر»به چاپ رساند.
*سال 1946 م کتاب«کتب و شخصیات»را در زمینه نقد ادبى از وى نشر شد که بسیارى از مقالات ناقدانهاى که سید در دهه سى در مجلات ادبى و روزنامههاى مصرى خاصه مجله الرساله نشر کرده بود، دربرمىگیرد.
*در سال 1947 م کتاب دیگر سید«النقد الادبى اصوله و مناهجه»در نقد ادبى نشر گردید که در آن کوشیده است تا مبانى که بایسته است ناقدر در کار نقد ادبى در پیش گیرد، بنیاد نهد که در ضمن شیوههاى مختلف نقد را عرضه مىدارد. *
*سید، سهمى وافر در معرفى شمارى از ادیبان مصر داشت که از گذار مقالات نقدى، آثار ادبى آنان را در عرضه و نظرها را به آن آثار جلب مىکرد.نجیب محفوظ یکى از ایشان است که حق سید و معداوى را برخود و آثارش را از یاد نمىبرد.سید رمان«القاهرة الجدیده»نجیب محفوظ را ستود و اعلام کرد:
«از نشانههاى غفلت نقد در مصر آن است که این رمان پیدا شود و به غوغایى ادبى یا اجتماعى دامن نزند.»وى رمان دیگرى را از وى ستایش کرد با نام«خان الخلیلى»و خاطر نشان ساخت که نگارنده آن، شانس«داستاننویس مصر در داستان بلند شدن»را دارد.
مسائل زیر از مهمترین مسائلى بود که سید قطب در کار نقد بدانها بذل توجه مىکرد:
*سلیقه-ذوق-و خیال
*مشخصههاى فردى ادیب
*رابطه شخصى با فرد نقد شده
*ایماژها، سایهها، معانى، مکتبها و حالتهاى روانى.
در عرصه داستان و رمان، آثار زیر از سید نشر شد:
1-«طفل من القریة»نشر به سال 1946 م.سید در این کتاب صحنههایى از کودکى خود که در زندگى روستایى در صعید مصر تجربه کرده بود، به وصف آورده است.او کتاب را با این عبارت به طه حسین اهداء مىکند:«به نویسنده کتاب آن روزها...دکتر طه حسین بک...».این اهداء نشانه اعجاب فراوان سید به کتاب الایام طه حسین است...چیزى که او را واداشت تا کتاب خود«طفل من القریة-کودکى از روستا»را به سبک«الایام» انتظام بخشد.
2-و نیز در همان سال رمانى در ادب اساطیرى با عنوان«المدینة المسحورة شهر افسون شده»از سید نشر گردید.
3-در سال 1947 رمان او«اشواک خارها» نشر یافت که در آن تجربه عشقى بىفرجام ترسیم کرده که خود آزموده بود و در آن کوشیده بود با دلدار خود همسرى کند که تلاشش به شکست مىانجامد.سید در پیشکش این داستان آورده:
«به آن کس که همراه من در میان خارها به سر آورد و بدین سبب خونآلود شد و خونآلود شدم و به رنج افتاد و به رنج افتادم.سپس بعد از درگیرى، او به راهى روان شد و من به راهى، هر دو زخم بر تن، نه جان او را آرام گرفت و نه جان من قرار یافت.»
4-همچنین از سید قطب با همکارى عبد الحمید جودة السحار مجموعهاى از داستانهاى کودکان با عنوان«القصص الدینى- داستانهاى دینى»نشر شد.
سید در کنار کتابهاى ادبى و نقدى خود، شمارى از بررسیها و پژوهشهاى قرآنى و کاوشهاى عمومى اسلامى، افزون بر بررسیهاى تشکیلاتى راب ه نگارش درآورد که مىتوان به ترتیب زیر برشمرد:
*«التصویر الفنى فى القرآن-تصویر هنرى در قرآن»سال نشر:1945 م. *
*«فى ظلال القرآن در سایه قرآن»که مجلد نخست آن در سال 1952 نشر شد.برخى مؤسسات انتشاراتى و برخى اشخاص بعد از وفات سید بخشهایى از تفسیر«فی ظلال القرآن»را اقتطاع کرده و غالبا به خاطر سود تجارى به شکل مستقل نشر کردند.
*«العدالة الاجتماعیة فی الاسلام عدالت اجتماعى در اسلام»سال انتشار 1949.
*«معرکة الاسلام و الرأسمالیه کشمکش اسلام و سرمایهدارى»سال انتشار 1951 م.
*«السلام العالمى و الاسلام اسلام و صلح جهانى»انتشار به سال 1951 م.
*«دراسات اسلامیه بررسیهاى اسلامى»نشر به سال 1953 م.
*«خصائص التصور الاسلامى و مقوماته مشخصههاى جهانبینى اسلامى و بنیادهاى آن» ** سال انتشار 1962 م، زمانى که سید در زندان گرفتار بود.
*«اسلام و مشکلات الحضارة اسلام و مشکلات تمدن»انتشار به سال 1962 م.
*«هذا الدین دین این است»(انتشار بعد از سال 1954)
«المستقبل لهذا الدین آینده در قلمرو اسلام» انتشار در آغاز دهه شصت.
*«معالم فى الطریقنشانههایى در راه»، سال انتشار 1964 م.
(*)«التصویر الفنى فى القرآن»پیش از این با نام«تصویر هنرى در قرآن»ترجمه شده بود.استاد دکتر محمد مهدى فولادوند ترجمه دیگرى از«التصویر...»به بازار کتاب آورد.نگارنده تمام ترجمه استاد فولادوند را نخوانده اما نگاهى به عنوانهاى اصلى و فرعى افکندها ست که عنوان اصلى و برخى عناوین فرعى را گرچه زیبا دید، اما-با تأسف-دقیق و رسا نیافت.وى التصویر را به آفرینش ترجمه کرده، در صورتى که آفرینش معادل الابداع عربى باید باشد-که لااقل اعم است-نه التصویر.و تصویر حتى در زبان فارسى به معنى آفرینش نیست، بلکه-چنانکه استاد خود مىداند-به معنى ایماژ فرنگى است که از نوعى حرکت و تپش برخوردار است و اگر خواستیم به فارسى سره بگوییم معادل نگارگرى است.گویا مترجم شیفته زیبایى عنوان شده است، نه درستى آن و اگر نه در عنوانهاى فرعى ترجمه، تصویر بجاى التصویر آمده چنانکه در عنوان«تصویر هنرى»هست.تو گویى سید قطب خواسته این تلقى را از ذهن خواننده به در کند که گفته:
«و إنى لأعترف بأننى حین اتخذت عنوان«التصویر الفنى فى القرآن»لهذا الکتاب منذ سبع سنوات، لم یکن لها فی نفسى الا مدلول واحد:هو جمال العرض، تنسیق الأداء، و براعة الإخراج.ولم یجل فی خاطرى قط أن«الفنى»بالقیاس إلى القرآن معناه:الملفق، او المخترع او القائم على مجرد الخیال! ذلک ان دراستى الطویلة للقرآن لم یکن فیها ما یلجئنی الی هذا الفهم او هذا التأویل.»(التصویر الفنى فی القرآن، انتشارات دار الشروق، چ سوم، ص 205 و 204).
و به هر تقدیر عنوان ترجمه نخستین یعنى«تصویر هنرى در قرآن»دقیقتر از«آفرینش هنرى در قرآن»مىنماید.
(**)در پیشگفتار«ما چه مىگوییم»ص 6 در پى شمارش کتابهاى سید آوردهاند:...خصائص التصور الاسلامى، مقومات التصور الاسلامى....که عنوانهاى دو کتاب پنداشتهاند.در صورتى که اشاره رفت هر دو، عنوان یک کتاب است.و نیز در صفحه 7 همین پیشگفتار، سه دیوان از سید نام بردهاند که نام دوتاى آنها در منابع دیگر نیست و خود نویسنده منبع خود را ذکر نکرده است.!شاید دو عنوان دیگر نامهاى دو چکامه باشند.
()«در 1962 شروع به نوشتن اولین بخشهاى«معالم فى الطریق» کرد.
در نوامبر 1964 کتاب معالم فى الطریق توسط انتشارات وهبه چاپ شد، اما به نوشته یک ناصریست متعصب، به محض اینکه کتاب به بازار آمد، ممنوع اعلام شد، اما رئیس جمهورى که تمام کتابهاى ممنوعه را مىخواند.وقتى نسخهاى از کتاب را خواند مقامات سانسور را گردآورد و گفت دلیلى براى ممنوع کردن این کتاب وجود ندارد.بدین ترتیب معالم فى الطریق پس از پنجبار تجدید چاپ دوباره ممنوع شد.
(...)بنابراین، «معالم فى الطریق»ثمره زندگى قطب، و اوج آثار ادبى و فکرى اوست».(ژیل کوپل، پیامبر و فرعون، ص 40 و 41).
()چند یادآورى از مترجم:
و در پایان گوشزد مىکنم که اندیشمند گرانمایه شهید سید قطب، تأثیر روشن و نمایانى بر اندیشه معاصر اسلامى برنهاد؛چرا که بسیارى از نویسندگان و اندیشمندان کتابهایش را تمجید کردند و از آنها بهره جستند.یا جواب آنها را گفتند و ملاحظاتى که براى آنها قابل پذیرش نبود وارد ساختند.از این بیشتر برخى جنبشهاى اسلامى کتابهاى وى را مبناى فعالیت خود برگزیدند و هواداران خود را بدانها سازمان دادند و صفحات روزنامهها و مجلاتشان رابا محتوى و درونمایه کتابهاى وى آراستند.رحمت و غفران خداوند بر او باد.
1-«معالم فى الطریق»دوبار به فارسى ترجمه شده، یکى به عنوان«چراغى بر فراز راه»و دیگر«نشانههایى در راه»که عنوان دومى دقیقتر و به عنوان مبدأ نزدیکتر است.
2-چند سال پیش جلد دوم«التصویر الفنى فى القرآن»در خارج از مصر نشر شد.کتابى نیز با عنوان«چرا سید قطب اعدام شد؟»که حاوى بازجوییهاى سید است، نشر گردید.اما معلوم نیست تا چه حد مستند و واقعى باشد.
3-سید قطب در نظر داشت کتابهاى دیگرى در زمینه پژوهشها و بررسیهاى قرآنى بنویسند که حادثه به دارآویختن وى مانع تحقق این تصمیم شد.(ر.ک:ما چه مىگوییم، پیشگفتار، ص 5).
4-در مقدمه«ما چه مىگوییم»ص 6 از کتابهایى با عنوانهاى زیر نام برده شده:فى ظلال السیره، فى موکب الایمان، تصویبات فى الفکر الاسلامى المعاصر که نه در بازار کتاب نشانى از این کتابها هست و نه منابع از آنها یادى به میان آورده و نویسنده نیز مأخذ خود را ننگاشته.شاید این عنوانها سرنامه مقالههایى باشد که سید قطب به قلم آورده است.
-الندوى ابو الحسن«مذاکرات سائح فى الشرق العربى»، ص 153.
-عبد الباقى محمد حسین«سید قطب حیاته و ادبه»، ص 17.
-سید قطب، «طفل من القریة»، ص 46.
-مصاحبه با محمد قطب، مجله الغرباء»لندن، سال سیزدهم، ش سوم، سپتامبر 1975، ص 5.
-سید قطب، التصویر الفنى فى القرآن، ص 5.
-سید قطب و خواهرانش، «الأطیاف الأربعه»، ص 10.
-سید قطب، «نفثات...أماه»مجله الرسالة، سال هشتم، ش 381، 1940 م.
-احمد الجدع و حسنى جرار، شعراء الدعوة الاسلامیة، ج 4.
-سید قطب«الى الاسکندریة»مجله«الرسالة»سال چهاردهم، ش 681، 1946 م.
-یوسف العظم، «رائد الفکر الاسلامى المعاصر الشهید سید قطب».
-سید قطب، «معرکة الاسلام و الرأسمالیة».
-محمد توفیق برکات، «سید قطب خلاصة حیاته، منهجه فى الحرکة...».
-مهدى فضل اللّه، «مع سید قطب فى فکره السیاسى و الدینى»، ص 51.
-سید قطب، «کتب و شخصیات».
-سید قطب«اشواک».
(*)نقل با تصرف از«ما چه مىگوییم»نوشته سید قطب، ترجمه سید هادى خسروشاهى، ص 11، چ چهارم.
(*)«سید قطب در سپتامبر 1906 در شهرستان موشا در ایالت اسیوط در مصر وسطى به دنیا آمد.»«پیامبر و فرعون»نوشته ژیل کوپل، ترجمه حمید احمدى، ص 36.
()«او به خانوادهاى از نجباى روستایى که از نظر مالى در تنگنا قرار گرفته بودند، تعلق داشت.»(مأخذ سابق، ص 36).
()«پدرش الحاح قطب ابراهیم نماینده حزب ملى مصطفى کامل در موشا و یکى از مشترکین«اللواء»نشریه ارگان حزب بود. سید قطب به دلیل برپایى جلسات مکرر خصوصى در خانه پدرش در نوجوانى، یک فرد آگاه سیاسى شد و ضمن طرفدارى از ناسیونالیسم ضد انگلیسى، مطبوعات و آثار جهانى را از کتابفروشان دورهگرد محلى تهیه مىکرد و مىخواند.»(همان مأخذ، ص 36)
(*)«او هنگامى که بطور موقت در مدرسه قرآنى به سر مىبرد، از وقوع حادثهاى بشدت ترسید و به این جهت متعهد شد پیش از رسیدنب ه سن ده سالگى قرآن را حفظ کند.»(همان مأخذ، ص 36)
()مطبوعات و آثار جهانى را از کتابفروشان دورهگرد محلى تهیه مىکرد و مىخواند.(مأخذ سابق، ص 36).
(*)«خانواده او تصمیم گرفت قطب را به دلیل استعداد فراوانش(و نیز به دست آوردن پول لازم براى باز خرید املاک و اموال موروثى پدربزرگ سید، که قبلا از روى ناچارى بتدریج رها شده بود)پس از فارغ التحصیل شدن از مدرسه موشا در 1918، به قاهره بفرستد.»(همان مأخذ، ص 36)دوراندیشى و برنامهریزیى این چنین به حسب عادت در رفتار شرقیان نیست.هر چه دل خواهد، دیده همان بیند!
()«سید، چهار سال بعدى را نزد عموى روزنامهنگارش که طرفدار حزب وفد بود در حومههاى پایتخت گذراند.از چگونگى زندگىاش طى این دوره اطلاعى در دست نیست.» (همان مأخذ، ص 36)
()«در سال 1925 در دانشکده تربیت معلم ثبتنام کرد.پس از فارغ التحصیل شدن در 1928 و 1929 در کلاسهاى آمادگى دار العلوم مؤسسه تربیت معلم جدیدى که از 1872 براى جبران نقایص دانشکده آموزشى الازهر تأسیس شد.حضور یافت.(مأخذ سابق، ص 36 و 37)
(*)«از 1940 تا 1945 بازرس وزارتخانه بود.طى این مدت طرحهاى زیادى براى اصلاح سیستم آموزشى مصر ارائه داد که همواره به داخل کیسه مخصوص کاغذ باطله مقامهاى ارشد او(که زمانى طه حسین نویسنده بزرگ یکى از آنها بود) انداخته مىشد.»(مأخذ سابق، ص 27)
()«در واقع زندگى ادبى و روشنفکرى او عمیقا در اثر برخورد با محمود عباس عقاد، یکى از پیشوایان ادبى آن عصر شکل گرفت.
عقاد ابتدا به عنوان روزنامهنگار، مقالهنویس و داستانسرا استعداد خود را در راه حزب وفد و رهبر آن سعد زغلول به کار گرفت.اما پس از روى کار آمدن نحاص پاشا به جاى سعد زغلول، محمود عقاد از حزب وفد کناره گرفت.چون، پاشا را بیشتر به عوامفریبى متمایل مىدانست تا به دموکراسى.
تکامل سید قطب نیز به عقاد شبیه بود:ابتدا عضوحزب وفد بود، سپس آن را رها کرد، اما تا سال 1945 علاقمندى به سیاستهاى آن را حفظ کرد.»(مأخذ سابق، ص 37)
(*)کتاب«مشاهد القیامة فی القرآن»سید قطب، با عنوان«دورنماى رستاخیز»به فارسى برگردان شده است.گویا مترجم در نیافته که هدف نویسنده در متن اثبات و توضیح چگونگى معاد و روز قیامت نیست، بلکه به دنبال هدف دیگرى است و مىخواهد در ادامه کار«التصویر الفنى..».جنبههاى هنرى صحنههاى قیامت در قرآن را تبیین کند.
()«و سرانجام در چهل و پنج سالگى از طریق صالح عشماوى به عضویت اخوان درآمد.»ژیل کوپل، پیامبر و فرعون».ص 39.
(*)[در سوم ژوئیه 1954 هضیبى او را به عنوان سردبیر«الاخوان المسلمون»روزنامهاى که انتقادات هضیبى از جناحهاى مخالف درون اخوان را منعکس مىکرد برگزید.تنها 12 شماره از این روزنامه منتشر شد.](همان مأخذ، ص 40.)
()ژیل کوپل در کتاب خود«پیامبر و فرعون»(ص 35)چنین آورده:«سید قطب برخلاف حسن البنا، نه رهبر افراد بود و نه سازماندهنده گروه، بلکه تنها یک ادیب به شمار مىرفت که طى پانزده سال آخر عمرش به عنوان ایدئولوگ اخوان المسلمین درآمد.»که سخنى است نه از سر دقّت و تأمّل و روشنبینى.چنانکه با گزارشى که وى از سرگذشت سید به دست مىدهد، در تناقض و ناسازگارى است.سید در یک خانواده سیاسى پرورش مىیابد و در اوان صباوت در انقلاب شرکت فعال دارد.و وقتى به قاهره مىآید، عضویت یک حزب نامدار و معتبر را مىپذیرد.حتى وقتى احزاب مصر را ترکى مىگوید از سیاست دور نیست، بلکه با مقالات تند و پرخاشگرانه سیاسى خود، ارکان دولت را به خشم و عصبانیت مىآورد.این روند همچنان بىوقفه ادامه دارد تا به جمعیت اخوان مىپیوندد.با این اوصاف، چگونه مىتوان این سخن ژیل کوپل را توجیه کرد که:سید قطب...تنها یک ادیب به شمار مىرفت...؟!
()«...در 13 ژوئیه 1955 زندانى و در سال 1964 در اثر دخالتهاى عبد السلام عارف رئیس جمهور وقت عراق، آزادى را بازیافت».(مأخذ سابق، ص 41)با مقدمه«ما چه مىگوییم» ترجمه سید هادى خسروشاهى ص 9 مقایسه شود.
()«هنگامى که ناصر در 30 اوت 1965 اعلام کرد توطئه جدید اخوان المسلمین کشف شده است، سید قطب به عنوان رهبر اصلى آن، دوباره دستگیر شد.»(مأخذ سابق، ص 41)
()در مقدمه«ما چه مىگوییم»ص 10، ترجمه سید هادى خسروشاهى آمده:«...سید قطب...(55)سال بیشتر نداشت...»که با تاریخ وفات سید قطب که خود مترجم قید کرده هماهنگ نیست، اگر سال 1906 م را تاریخ ولادت سید دانسته باشد.
(*)«در حالى که به تنهایى بر روى عرشه کشتى عازم نیویورک ایستاده بود، ناگهان از تمامى دنیاى خود برید و بار دیگر اسلام را کشف کرد.البته این نه به آن معنى است که ایمانش دچار تزلزل بود، بلکه عشق و علاقه زیادش به ادبیات او را بطور موقت از اسلام دور کرد.»(ژیل کوپل، پیامبر و فرعون، ص 39)
(*)این کتاب پرارج و سودمند را یکى از استادان جوان و پرکار دانشگاه ترجمه کرده و در دست تهیه و ساماندهى براى چاپ و انتشار دارد.حق این کتاب بود که خیلى پیش از این ترجمه شود.اما ناآشنایى افراد ذىصلاح و کمهمتى آنان سبب شده است که ترجمه و چاپ و انتشار آثارى از این دست به تأخیر افتد. ]